عید
عید آمد و ما خانه ی خود را نتکاندیم گردی نستردیم و غباری نستاندیم از بیدلی آنرا ز در خانه براندیم ما آتش اندوه به آبی ننشاندیم پیکی ندواندیم و پیامی نرساندیم و اصحاب جوان را نه یکی بوسه ستاندیم سالی سپری گشت و ترا ما نپراندیم ما این خرک لنگ زجویی نجهاندیم بستیم و جز افسانه ی بیهوده نخواندیم مسکین من و دل در خم یک زاویه ماندیم عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم
دیدیم که در کسوت بخت آمده نوروز
هرجا گذری غلغله ی شادی و شور است
آفاق پر از پیک و پیام است، ولی ما
احباب کهن را نه یکی نامه بدادیم
من دانم و غمگین دلت، ای خسته کبوتر
صد قافله رفتند و به مقصود رسیدند
ماننده افسونزدگان، ره به حقیقت
از نه خم گردون بگذشتند حریفان
طوفان بتکاند مگر "امید" که صد بار